محال است
🕊 می گویند دیگر به سختی می توانی به زبان مادری ات تکلم کنی اما من همان دهاتی ام … می گویند برج ایفل در همسایگی توست… اما من پرم از کوچه باغ ها و عطر نارنج می گویند موزه لوور از تفریحات توست اما من باغ بارون زده ام… محال است دیگر همبازی کودکی هایت را بشناسی محال است یادت بیاید چه کسی مواظبت بود تا موهایت را نکشند محال است یادت بیاید چه کسی مشق هایت را می نوشت محال است واقعا بدانی چه کسی تو را دوست داشت، مو حنایی من از خیابان های پاریس چیزی نمی دانم اما می گویم یاد « بوی نارنج و حناهای نکوبیده بخیر ….» پ.ن : متن داخل گیومه از [حامد عسکری [عزیز]] وام گرفتم. یونس شجاعی 🕊